دسته
پیوندها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 387771
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
خلاصه‌ای درباره سوژه: حمید رضا از بچگی اسبی داشت که خودش او را تربیت کرده بود. لازم بود فقط نام محلی را که می خواست برود کنار گوش اسب بگوید، چند دقیقه بعد در محل مورد نظر بود! روزی که پیکر حمید رضا از جبهه به خانه برگشت، اسب با دیدن او بی تاب شد و شیهه بلندی کشید و بعد خود را به در و دیوار خانه کوبید. چند نفر برای آرام کردنش به او نزدیک شدند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. سرانجام دقایقی بعد با اضافه شدن مردم، اسب را آرام کرند و به اصطبل بردند. رفتم سراغش. در گوشه ای افتاده بود. عرق کرده بود و تند تند نفس می کشید. دیدم که قطرات درشت اشک از چشمانش فرو می ریزد. دو روز بعد دامپزشک با
خلاصه‌ای درباره سوژه: آزاده مجروح پس از سالها تحمل رنج اسارت، اینک که به وطن برگشته، فشار هزینه‌های سرسام‌آور زندگی او را سخت آزار می‌دهد. مدتی قبل که این فشارها به اوج خود رسید، به سراغ نویسنده‌ای می‌رود و از او می‌خواهد برایش نامه‌ای بنویسد. او به صاحب قلم می‌گوید: «برادرم زحمت‌ بکش و برایم نامه‌ای به یکی از مسئولین مملکتی بنویس. بنویس که شعبانی می خواهد با شما معامله‌ای بکند! برایش بگو،روزی از روزها که بعضی‌ها از بکار بردن انواع و اقسام آزار و اذیتها بر من ناامید شدند و نتوانستند توهینی از من خطاب به امام و
خلاصه‌ای درباره سوژه:
نوجوان اصفهانی است که تصویر وی در حین اصرار برای سوار شدن به مینی بوس اعزام به جبهه ضبط و بارها از تلویزیون پخش شده است. او ساک بردست و اشک بردیدگان ، به رزمندگان اعزامی التماس می کند اما آنها ممانعت می نمایند . تااینکه مخفیانه خودش را به ایستگاه راه آهن رسانده و روی شاسی قطار حامل رزمندگان اسلام قرار می گیرد و مسافت زیادی را در همین وضعیت طی می کند تا سرانجام خودش را به لشکر مجاهدان تحمیل می کند و رشادتهای زیادی می آفریند.
خلاصه‌ای درباره سوژه: روزگاری به ما در منطقه هفته ای دو قوطی کمپوت آلبالو می دادند ، می گذاشتیم وسط می خوردیم. غلامعلی داداشی تنها کسی بود که سهمیه اش را نگه می داشت و به همان یک دودانه ای که دیگران تعارف می کردند بسنده می کرد و حالا او هشت قوطی کمپوت داشت که خیلی وسوسه انگیز بود. چند بار به زبان خودش از او خواهش کردم از خر شیطان بیاید پایین و هر چه دارد بیارد برادرانه بخوریم. به خرجش نرفت چاره ای نبود ، به نمایندگی از طرف سایر بردران ماموریت یافتم که در یک عملیات متهورانه! ترتیب قوطی های احتکار شده را بدهم.تک با موفقیت انجام شد. شب بود، کمپوت ها را آوردم ریختم روی زمین و گفتم بیایید ک
خلاصه‌ای درباره سوژه: رادیو بسیج خبرداد که به زودی عملیاتی در جنوب در راه است. غروب 14 بهمن در مسجد سجاد اسدآباد با 4 نفر از دوستان هماهنگی کردیم که خود را به عملیات برسانیم. روز 15 بهمن به اهواز رفتیم و پس از مراجعه به بسیج خودمان را اهوازی معرفی کردیم ولی لهجه همدانی ما از 100 متری پیدا بود!گفتیم: ما اصالتا همدانی هستیم ولی پدرمان میوه فروش است و زمستان ها اهواز هستیم و تابستان ها به همدان می رویم.راضی شدند و از ما عکس و کپی شناسنامه خواستند. از قضا غیر از حسن کسی شناسنامه همراهش نبود. از شناسنامه حسن 5 کپی گرفتیم و جز حسن، 4 تا کپی دیگر را با تغییر نام و نام خانوادگی و نام پدر و تغی
خلاصه‌ای درباره سوژه: دو آسایشگاه در یکی از اردوگاه های رژیم بعث صدام، قرار دارد که یکی از آنها مربوط به خانم های ایرانی است که اسیر شده اند. اسیران مرد ایرانی، تعصب فراوانی به آنها دارند و می خواهند به هر نحو ممکن از وضعیت آنها باخبر شوند و احیاناً اگر کمکی لازم دارند برایشان انجام بدهند. اما نمی دانند چگونه.در میان اُسرای مرد، پسرکی 11 ساله به نام مهدی طهانیان وجود دارد که به تازگی به اسارت در آمده است. او به خاطر جثۀ کوچکی که دارد داخل پنجره ای که رو به محوطه است می خوابد و از این طریق در جریان رفت و آمد خانم های اسیر قرار می گیرد. او در واقع رابط بین دو آسایشگاه می شود و می تواند ب
خلاصه‌ای درباره سوژه: از جمله آزاده های دلیری که دوران سختی را در زندان های رژیم بعث عراق گذرانده، خانم فاطمه ناهیدی است. ایشان خاطراتی بسیار خواندنی از دوران اسارت خود دارند که بسیار خوادنی است و در مصاحبه ای با نشریه شاهد یاران شماره 9 مرداد 1385 ص 46 مفصل شرایط آن دوران را شرح داده اند. از جملۀ حوادث جالبی که باعث می شود ایشان با وجود تمام سختگیری هایی که رژیم صدام انجام می داده، خانوادۀ خودش را که تا مدت ها فکر می کردند ایشان شهید شده است از اسارت خود آگاه کند. نحوۀ اطلاع دادن اسارتش به خانواده می باشد ایشان می گوید: یک روز چند ساعت ما را بردند یک سلول دیگر، می خواستند روی لامپ و ت
خلاصه‌ای درباره سوژه: کاظم فرامرزی، از رزمندگان دلیری است که آخرین تیر را در آخرین لحظات آتش‌بس، به سوی ارتش متجاوز صدام شلیک کرده است. او از ماهرترین رزمنده‌ها در شکار تانک‌های دشمن بوده است.در یک عملیات، او با دلاوری فراوان ده‌ها تانک دشمن را به آتش می کشد. خبر این دلاوری، بازتاب خوبی در سایر یگان‌ها و تیپ‌ها دارد. ماجرای هدیه‌ای که برای او در نظر می‌گیرند و بازتاب معنوی این کار در وجود او خواندنی است.رفتم عقب. جانشین یکانی داشتیم به نام حسین امیری. مرا که دید تبریک گفت و بازتاب کارم در یگان‌ها و تیپ را شرح داد. در آخر هم گفت:- هدیه ناقابل
خلاصه‌ای درباره سوژه: صبحگاه ششم مهرماه 1360 ه.ش بود. شب قبل عملیات مهمی را پشت سرگذاشته بود و اینک از شدت شوق این پیروزی دوربین عکاسی خود را برداشت و رفت ببیند چه بلایی بر سر این مناطق آمده است.به جاده ی شن ریزی که ارتش عراق برای اتصال به جاده ی آسفالته ساخته بود برخورد کرد . جاده هنوز از مین و تله انفجاری و سیم خاردار پاکسازی نشده است. همین طور راه می رفت که ناگهان به عقب برگشت و به سرعت روی زمین خیز رفت . سرباز عراقی را دید به حالت نشسته و سربازعراقی متوجه او نشد . حالت دفاعی به خود گرفت. این سوال برایش پیش آمد که چرا تا حالا سرباز او را مورد هدف قرار نداده است . از پشت به سمتش رفت
خلاصه‌ای درباره سوژه: سرگرد سخایی در هنگام کودتای 28 مرداد 1332 فرمانده شهربانی کرمان بود که پس از مقاومت در برابر مامورین شاه به طرز فجیعی به شهادت رسید. او که حکم فرماندهی اش را از محمد مصدق گرفته بود، در مدت فرماندهی خود بر شهربانی، فعالیتهای آزادیخواهانه ای از خود نشان داد.او در روز 28 مرداد، (روز کودتا) راننده خود را مرخص کرد و پیاده به سوی محل کارش حرکت کرد او در جمع تظاهر کنند گانی که با حرارت بسیار قصد حمله به وی را داشتند، حاضر شد و برایشان سخن گفت و از آنان خواست تن به پذیرش کودتا ندهند. اما مخالفان او را با حیله و فریب به دفتر فرماندهی لشگر کرمان کشاندند و در یک برنامه
خلاصه‌ای درباره سوژه: علی رضا خزاعی علاوه بر فرماندهی سپاه اسد آباد در دبیرستانهای شهر کلاس نهج البلاغه دایر کرده بود و ارتباط گرمی با دانش آموزان دبیرستان داشت و شاید بشود گفت معلمی او به فرماندهی اش ارجحیت داشت.زمستان سال 1359 موی سریکی از شاگردان خزایی در مدت کمتر از یک ماه کاملا ریخت.مشاهده این اتفاق به شدت روح او را می آزرد.به صورت غیر ملموس واقعیت را از دانش آموز جویا می شود.- از روستای .... می آیم و پدرم توانایی مالی اش پایین است هرماه 30 تومان برایم پول می فرستد و خوراکم نان و چایی شیرین است و ... تشخیص مشکل تغذیه او مورد تایید پژشکان قرار می گیرد.دانش آموزان کلاس همان طور که م
X