تعداد بازدید : 387732
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
سرانجام پس از توصیههای فراوان شهید سید مرتضی آوینی، و به لحاظآنچه او در من یافته بود و میگفت: «تو باید همه آنچه را در ذهن داری بهتصویر درآوری، چرا که همه تفکراتت تصویری است. پس دست به کار شو و روبه سینما بیاور...» قدم به سوی دنیای سینما گذاشتم.
سرانجام پس از توصیههای فراوان شهید سید مرتضی آوینی، و به لحاظآنچه او در من&zw
یک شب از ساعت ده شب، قریب به دوازده ساعت باران بارید. تلفتی به مااطلاع دادند که در بعضی نقاط سیل آمده است. من، آقا مهدی را خبر کردم.ایشان به سرعت ترتیب اعزام گروههای امداد را به منطقه سیلزده دادند. همةنیروهایی که در شهرداری آمادگی داشتند و نیز همة کسانی که داوطلب بودند،راهی کمک به منطقه سیلزده شدند. شهردار نیز همراه
عملیات « فتح 1 » بود . عملیاتی که قرار بود برای اولین بار در عمق خاک عراق صورت گیرد و به همین دلیل بسیاری از نقاط آن مبهم بود . در راه چه پیش خواهد آمد ؟ آیا به هدف اصلی که در عمق بیش از 100 کیلومتری داخل خاک دشمن قرار دارد ، خواهیم رسید ؟ و ... و بیشتر از همه احتمال اسارت تمامی نیروهای عمل کننده نیز داده می شد .
عملیات « فتح 1 » بود . عملیاتی که قرار بود برای اولین بار در عمق خاک عراق صورت گیرد و به همین دلیل بسیاری از نقاط آن مبهم بود . در راه چه پیش خواهد آمد ؟ آیا به هدف اصلی که در عمق بیش از 100 کیلومتری داخل خاک دشمن قرار دارد ، خواهیم رسید ؟ و ... و بیشتر از همه
دوشنبهها و پنج شنبهها معمولاً روزه میگرفت و روزهایی هم که روزهنمیگرفت، آنقدر در حالت فعالیت و تلاش بود که یادش میرفت ناهار بخوردو اغلب ما به او یادآوری میکردیم.
دوشنبهها و پنج شنبهها معمولاً روزه میگرفت و روزهایی هم که روزهنمیگرفت، آنقدر در حالت فعالیت و تلاش بود که یادش میرفت ناهار بخوردو اغلب ما به او یادآوری میکر
ماههای آغازین جنگ بود که برای مقابله با تحرکات دشمن، چند هلیکوپتر را به طرف منطقه ماهشهر ـ آبادان بردیم تا راحتتر در برابر تحرکاتدشمن عکس العمل نشان دهیم. یکی از روزها که اردوگاهمان در نزدیکیروستایی قرار داشتیم، متوجه جر و بحثی بین خلبانان خودمان با یک پیر زنروستایی شدم. بحث داشت بالا میگرفت که جلو رفتم و علت را جویا شدم.خلبانان
بچه های یک دسته از گردان انصار لشگر 27، یکی از نونی های کربلای 5 را نگه داشته بودند. حفظ این نونی خیلی اهمیت داشت، هم برای ما، هم برای عراقی ها. آنها دوازده نفر بودند و با ما می شدند؛ هفده نفر. ما یعنی: من، سعید جا ن بزرگی، مهدی فلاحت پور، فاضل عزیز محمدی و مسعود اسدی. حوالی 10 صبح بود که رسیدیم به این دوازده نفر. تا پای جان در حال جنگیدن بودند تا این نونی به دست عراقی ها نیفتد که اگر می افتاد راه دشمن به منطقه عملیاتی هموار می شد. من و سعید عکاس بودیم و آن سه نفر دیگر فیلمبردار. رفته بودیم تا از مقاومت این بچه ها عکس و تصویر بگیریم. در منطقه بچه ها همیشه به صورت اکیپی به خط مقدم می رفتند. برا
در ابتدای جنگ، از ستاد مشترک کسی آمد که مربوط به تیم مهندسی بود ویک مکان ضد بمب و مستحکم برای امام درست کرد. اما حضرت امامفرمودند: «من به اینجا نمیروم.» و هر چه هم من گفتم: «حداقل شما بیایید واتاق مذکور را ببینید» ایشان فرمودند: «من از همین بیرون آنجا را دیدهام و بهآنجا نخواهم آمد.» و تا وقتی که تهران زیر موشکباران دشمن&zw
چند روزی بود که آقا مهدی از صبح زود تا ظهر پشت خاکریز میرفت ومحور عملیاتی لشکر را تنظیم میکرد و روی منطقه، تا جایی که برایشامکان داشت، کار و بررسی میکرد.
چند روزی بود که آقا مهدی از صبح زود تا ظهر پشت خاکریز میرفت ومحور عملیاتی لشکر را تنظیم میکرد و روی منطقه، تا جایی که برایشامکان داشت، کار و بررسی میکرد.هوای گرم تابستان جنوب، توان را می&
روزهای اول ]جنگ[ مرتب خبر میرسید که عراقیها فلان جا را گرفتهاند و تا فلان جا پیشروی کردهاند و این قدر نیرو آوردهاند، یا فلان شهر را تهدیدمیشود . از جمله شهرهایی که به شدت تهدید میشد دزفول بود، در حالی که ما آنجا نیرو کم داشتیم و وقتی هم به فرماندهان ارتش میگفتیم، میگفتند نیرو کم داریم و یا نیرو و تجهیزات هر دو را با هم نداریم؛ و راست هم بود. به&z
نشسته بودم توی سنگر دیده بانی روی ارتفاع 112 فکه. گیرودار عملیاتوالفجر یک بود. تانکها و خمپارههای دشمن بدجوری شلیک میکردند. اصلاًنمیشد سر را خاراند. داخل یک چاله کوچک روی بلندترین نقطه ارتفاع،خودم را جا داده بودم و دو سه تا کیسه گونی پر از خاک پشت کمرم گذاشته بودمکه از پشت تیر و ترکش نخورم.
دو سه تا یک تیرانداز عراقی با تفنگهای قناصه