دسته
پیوندها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 389630
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
خلاصه‌ای درباره سوژه:
کاظم فرامرزی، از رزمندگان دلیری است که آخرین تیر را در آخرین لحظات آتش‌بس، به سوی ارتش متجاوز صدام شلیک کرده است. او از ماهرترین رزمنده‌ها در شکار تانک‌های دشمن بوده است.
در یک عملیات، او با دلاوری فراوان ده‌ها تانک دشمن را به آتش می کشد. خبر این دلاوری، بازتاب خوبی در سایر یگان‌ها و تیپ‌ها دارد. ماجرای هدیه‌ای که برای او در نظر می‌گیرند و بازتاب معنوی این کار در وجود او خواندنی است.
رفتم عقب. جانشین یکانی داشتیم به نام حسین امیری. مرا که دید تبریک گفت و بازتاب کارم در یگان‌ها و تیپ را شرح داد. در آخر هم گفت:
- هدیه ناقابلی برایت در نظر گرفته‌اند،‌برو و بگیر. نزد مسئول مورد نظر رفتم.
- تا مرا دید استقبال کرد و تبریک گفت. احساس کردم سروصدای زدن تانک‌ها در پنج ضلعی، در عقبه بیش‌تر از خط مقدم است. بسته‌ای نیز تحویلم دادند. تشکر کردم و آمدم بیرون. خواستم همان‌جا بسته را باز کنم، اما ترسیدم بگویند: ندیده است! بسته را بی‌خیال، در خودرو گذاشتم و حرکت کردم. 100 متری که از مقر دور شدم، تحملم تمام شد و زدم روی ترمز. بسته شبیه کنار هم قرار گرفته دو دسته صدتایی اسکناس بود. در سال 1365 حقوق من دو هزار و دویست تومان بود، چه کارها که می‌توانستم با آن همه پول انجام دهم! بسته را باز کردم. ناگهان کاخ آرزوهایم ویران شد. یک دستگاه رادیو دو موج به من هدیه داده بودند. همان جا حالت متضادی به من دست داد. از یک طرف، از این که نًفسًم مرا قلقلک داده شرم زده بودم و از طرف دیگر وقتی کاری که کرده بودم و هدیه‌ای که داده بودند را با هم می‌سنجدیم، خنده‌ام می‌گرفت. نفسم را ملامت کردم. رادیو را در اولین مرخصی که به اهواز بازگشتم، به مادربزرگم دادم تا بتواند شب‌های بی‌خوابی‌اش را با آن پر کند. به «دا» گفتم:
- می‌دانی قیمت این رادیو چقدر است؟
- نه.
- قیمت ده تانک عراقی.
- هه... هه... هه... ننه چقدر تو شوخی.
- حق داشت حرفم را شوخی تلقی کند. نمی‌دانم چرا این فکر در ذهنم خطور کرد که من گران‌ترین رادیوی دنیا را به او داده‌ام.

X