دسته
پیوندها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 390891
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

10 خرداد 1337 ه ش در روستای ساحلی« سفلی» از توابع «مشکین شهر»در استان« اردبیل»و در خانواده ای کشاورز متولد شد .وی نخستین فرزند خانواده بود و در کودکی با راهنمایی مادرش ( رقیه صطفوی ) به یادگیری قرآن پرداخت .او تحصیلاتش را نخست در روستای «میران » در مجاورت زادگاهش ، گذراند و آنگاه به همراه خانواده به شهرستان «تبریز» نقل مکان کرد و در مدرسه شبانه روزی «قطران» ، مقطع دبستان را به پایان بر د . دوره ی راهنمایی را نیز درمدرسه ی «پاسارگارد» با نمرات عالی در سالهای .5 13 - 1348 به اتمام رساند .اما مشکلات اقتصادی خانواده مانع از ادامه تحصیل اودر دبیرستان شد . با این حال عشق و علاقه به مطالعه ، او را به سوی کتابهای مذهبی و تاریخی و علمی سوق داد .
نوجوانی را با کار روزانه در قالیبافی و درس خواندن شبانه ، پشت سر گذاشت و دوره متوسطه را به صورت متفرقه پی گرفت .در سال 1354 به پیشنهاد والدینش به خواستگاری «سرحناز» دختر عمه اش ، می رود. به خاطر شناختی که «میر محمود» از همسر آینده اش داشت به این وصلت ، رضا داده با هم ازدواج می کنند .به هنگام ازدواج او شانزده و همسرش سیزده سال داشتند .مهریه یک جلد قرآن و سه هزار تومان معین و مراسم ازدواج بسیار ساده برگزار شد و آنها از سال 1354 زندگی مشترک را در خانه استیجاری پدر شروع می کنند .ثمره ازدواج آنها چهر فرزند به نام های« میر ولی» ، «میر علی» ،« فاطمه» و« زهرا »هستند .
در سال 1356 ، به سربازی رفت و در نیروی هوایی در«تهران» مشغول خدمت شد .تماس های او با افرادی چون پدر بزرگش که فردی متدین و آگاه بود بسیار موثر واقع شد و نگرشی ضد رژیم و استبداد پهلوی را به او می بخشد و حضور او در راهپیماییها و تظاهرات ، قبل از اعزام به سربازی ، ناشی از برخورد و آشنایی با این گونه افراد است .در طول خدمت سربازی نیزر او همچون قبل به مبارزاتش علیه حکومت خود کامه پهلوی ادامه می دهد، به طوری که پخش اعلامیه های حضرت امام در پادگان ، عمده ترین فعالیت اوست .
در این مورد ، خود چنین تعریف می کند :«روزی اعلامیه ای را به داخل پادگان بردم و به فکر چگونه نصب کردن آن بودم . دوستی داشتم که اهل تبریز بود و چون شناخت کافی از او داشتم ماجرا را برای او گفتم .قرار شد که او نگهبانی بدهد و من اعلامیه بچسبانم .در حین انجام کار افسر نگهبان مرا دید و به طرف من آمد ضمن سوال و جواب متوجه اعلامیه شد . من خیلی ترسیده بودم .او گفت زود باش اعلامیه ها را بچسبان و تمام کن .من فکر می کردم این یک خدعه است .تمامی اعلامیه ها را چسباندم فردا منتظر احضا ر بودم ولی خبری نشد .بعد از چند روز ایشان را دیدم .ماجرا را پرسیدم .او گفت :من هم این کار شما را می کنم ولی مخفیانه .»
اعلامیه ها را از پسر عمویش که روحانی مقیم قم بود دریافت و پخش می کرد تا اینکه فرمان امام ( قدس ) مبنی بر فرار از پادگان صادر می شود و او نیز از پادگان فرار می کند .
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، و در سال 1359 به طور رسمی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید و بعد از سپری کردن دوران آموزش ، به جبهه اعزام می شود و ابتدا به« سر دشت» می رود . در سال 1360 در منطقه« مهران» حضور پیدا می کند و به خاطر رشادت هایی که از خود نشان می دهد مورد تشویق فرماندهان رده بالا قرار می گیرد . در همان سال به زیارت بیت الله الحرام مشرف می شود و پس از آن در عملیات بیت المقدس با پست فرماندهی گروهان در باز پس گیری « خرمشهر»از دشمن شرکت می کند . او در عملیات والفجر 2 و 4 نیز در سمت معاون گردان حضرت سید الشهدا ( ع ) و در عملیات خیبر با سمت فرماندهی گردان حضرت علی اصغر (‌ع ) شرکت فعال داشت که زخمی شد و به پشت جبهه منتقل گردید. اما بعد از دو روز استراحت در بیمارستان مستقیماً به جبهه باز می گردد و عصازنان فرماندهی گردان حضرت قاسم ( ع ) را بر عهده می گیرد . او در عملیات بدر ،‌ فرمانده گردان حضرت قائم ( عج ) است که طی این عملیات از ناحیه سر به شدت مجروح می شود .
در این زمان از سوی فرماندهی سپاه ، ‌مسئولیت بالا تری چون معاونت تیپ یا مسئول طرح عملیات تیپ به او پیشنهاد می شود اما« میر محمود» به واسطه علاقه اش به گردان علی اصغر ( ع ) نمی پذیرد و در حد فرماندهی این گردان در عملیات کربلای 8 و عملیات نصر 7 شرکت می کند . علاوه بر حضور مستمر در خطوط مقدم ، او مسئولیت واحد بسیج« مشکین شهر» و پایگاه های مقاومت را عهده دار بود و به هنگام مرخصی نیز بیشتر وقتش را صرف باز دید از خانواده شهدا و رفع مشکل آنها می نمود . «میر محمود بنی هاشم »، گردان علی اضغر(ع) را با همراهی دو برادرش «میر مسلم» و« میر طاهر» اداره می کرد ولی نکته قابل توجه این که نیروهای گردان و حتی فرماندهان لشکر نسبت برادری آنها را نمی دانستد . برادرش در این باره می گوید :
(( ما سه برادر بودیم در یک گردان ولی نیروهای گردان نمی دانستند که ما سه نفر برادر هستیم . در لشکر فکر می کردند که ما پسر عمو هستیم بعد از شهادت برادرمان میر مسلم ( که فرمانده گروهان ‌ بود ، فرمانده لشکر 31 عاشورا،سردار« امین شریعتی» به منزل ما آمده بود . وقتی عکس شهید مسلم را دید تازه متوجه شد که ایشان برادر میر محمود بوده است . ))‌
در سال 1365 بر اثر تصادف ، شدیداً آسیب می بیند و از ناحیه کمر دچار شکستگی می شود و به همین خاطر در عملیات کربلای 5 شرکت نمی کند اما برادرش «میر مسلم »در این عملیان به شهادت می رسد .

سر انجام «میر محمود بنی هاشمی»پس از سالها مجاهدت ومبارزه با ظلم واشغالگری وستم، در عملیات نصر 7 در منطقه «سر دشت» و در ارتفاعات« دو پازا» ، در حالی که پیشاپیش نیرو ها در حرکت بود بر اثر اصابت تیر مستقیم به ناحیه سر و شکمش در تاریخ 15 مرداد 1366 به شهادت رسید .
او را علاو بر شهامت ، به تدین و ایمان توصیف کرده اند .آنگونه که همسر ایشان نقل می کند :«به هنگام تصادف میر محمود ، وقتی در خانه بستری و از حرکت منع شده بود و به پشت در بستر آرمیده بود ، با خاک ، تیمم می کرد و با اشاره نماز می خواند و از اطرافیان خواسته بود خاک تیمم را طوری قرار دهند تا او بتواند شب هنگام نماز نافله بخواند .»
همچنین ، نزدیکان و همرزمان میر محمود نیز خلق و خوی او را پسندیده و در مورد او نقل می کنند که بسیار متواضع و به هنگام عصبانیت خویشتندار بوده است .
بعد از شهادت میر محمود ، فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، که در آن زمان دکتر«محسن رضایی» بودند ،به مناسبت شهادت «میر محمود »پیامی صادر کرد .همچنین فرماندهی لشگر عاشورا و فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه پنج باقر العلوم (ع) نیز پیام های جداگانه ای را به این مناسبت صادر کردند .
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران اردبیل ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید


X