دسته
پیوندها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 391233
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

زمستان‌ سال‌ 62 بود. چند روز از عملیات‌ خیبر می‌گذشت‌. همچون‌گذشته‌، شبهای‌ خوزستان‌ و منطقة‌ جنوب‌ کشور، بسیار سرد بود. به‌ حدی‌ که‌ناخود آگاه‌ بدن‌ انسان‌ به‌ لرزه‌ می‌افتاد. درگیری‌ در جزایر مجنون‌ بالا گرفته‌بود. من‌، آن‌ زمان‌ مسؤلیت‌ فرماندهی‌ هوانیروز ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ را برعهده‌ داشتم‌. هلی‌ کوپترهای‌ «شنوک‌» برای‌ تامین‌ مهمات‌ و نیرو، خیلی‌ درتلاش‌ بودند. دشمن‌ هم‌ ساکت‌ نمی‌ماند و سعی‌ می‌کرد جلوی‌ فعالیت‌«هلی‌برن‌» و کمک‌ رسانی‌ ما را بگیرد. متأسفانه‌ یکی‌ از هلی‌ کوپترهای‌شنوک‌ هدف‌ هواپیماهای‌ دشمن‌ قرار گرفت‌ و در آبهای‌ اطراف‌ جزیره‌ مجنون‌سقوط‌ کرد.


چون‌ از لحاظ‌ وسایل‌ یدکی‌ هلی‌ کوپتر خیلی‌ در مضیقه‌ بودیم‌، و هم‌ اینکه‌به‌ لحاظ‌ شدت‌ نبرد در آن‌ منطقه‌، تهیه‌ وسایل‌ برای‌ هلی‌ کوپترها ممکن‌ نبود،به‌ نظرم‌ رسید گروهی‌ را اعزام‌ کنم‌ تا قطعات‌ سالم‌ و مهم‌ هلی‌ کوپتر سقوط‌کرده‌ را باز کند و بیاورد. چند بار نیروهای‌ هوانیروز سعی‌ کردند با قایق‌ به‌ سراغ‌آن‌ بروند که‌ با آتش‌ شدید هواپیماهای‌ عراقی‌ رو به‌ رو شدند و ناموفق‌برگشتند. سرانجام‌ تصمیم‌ گرفتیم‌ گروه‌ مذکور را در تاریکی‌ شب‌ به‌ مأموریت‌مورد نظر بفرستیم‌.
هوا که‌ تاریک‌ شد، یک‌ گروه‌ چهار نفری‌ از تکنسینهای‌ هوانیروز به‌ همراه‌یک‌ نوجوان‌ کم‌ و سن‌ سال‌ بسیجی‌، سوار بر «بلم‌» (قایق‌ کوچک‌) شدند و به‌طرف‌ محل‌ سقوط‌ هلی‌ کوپتر رفتند. هنگام‌ صبح‌ که‌ گروه‌ توانست‌ موفق‌ وشادمان‌، با آوردن‌ قطعات‌ مورد لزوم‌ به‌ نزد ما برگردد، از حالت‌ تکنسینهای‌هوانیروز متوجه‌ شدیم‌ که‌ باید قضیه‌ای‌ اتفاق‌ افتاده‌ باشد که‌ خیلی‌ آنها راتحت‌ تاثیر قرار داده‌ است‌. وقتی‌ علت‌ را جویا شدم‌، این‌ گونه‌ پاسخ‌ شنیدم‌:
ـ هنگامی‌ که‌ وارد بدنة‌ هلی‌ کوپتر سقوط‌ کرده‌ شدیم‌، متوجه‌ مقداری‌ آب‌که‌ کف‌ آن‌ را گرفته‌ بود شدیم‌. دقایقی‌ به‌ قطعات‌ مورد نظر ور رفتیم‌ ولی‌ به‌دلیل‌ سرمای‌ شدید و اینکه‌ پاهایمان‌ تا بالای‌ مچ‌ در آب‌ قرار داشت‌ و سرما راچند برابر می‌کرد و ان‌ را تا مغز استخوان‌ هایمان‌ نفوذ می‌داد، نتوانستم‌ به‌ کارادامه‌ بدهیم‌ و تصمیم‌ گرفتیم‌ برگردیم‌. هنگامی‌ که‌ خواستیم‌ سوار قایق‌ شویم‌تا برگردیم‌، جوانک‌ بسیجی‌ با تعجب‌ پرسید:
ـ به‌ این‌ زودی‌ کارتون‌ تموم‌ شد؟ پس‌ قطعاتی‌ که‌ می‌گفتین‌. کو؟
گفتیم‌: «کف‌ هلی‌ کوپتر را مقداری‌ آب‌ گرفته‌ و امکان‌ ایستادن‌ در آنجانیست‌ و آب‌ هم‌ خیلی‌ سرد است‌ و نمی‌شود کار کرد... اگر چیزی‌ بود که‌ روی‌ آن‌تا پاهایمان‌ بیرون‌ از آب‌ قرار بگیرد، می‌شد کار را به‌ پایان‌ رساند.»
جوانک‌ بسیجی‌ لحظه‌ای‌ فکر کرد و در آن‌ تاریکی‌ شب‌، برقی‌ درچشمانش‌ پدیدار شد. گفت‌:
ـ برویم‌ داخل‌ هلی‌ کوپتر... من‌ فکری‌ به‌ ذهنم‌ رسید!
خیلی‌ تعجب‌ کردیم‌ که‌ او چه‌ کار می‌خواهد بکند و به‌ ما که‌ قصد داشتیم‌ به‌عقب‌ برگردیم‌، گفت‌ تا دنبالش‌ برویم‌. وقتی‌ داخل‌ هلی‌ کوپتر شدیم‌، جوانک‌جلوی‌ قطعه‌ای‌ که‌ قرار بود باز شود، داخل‌ آب‌ دراز کشید و به‌ ما گفت‌:
ـ حالا روی‌ کمر من‌ بایستید و با خیال‌ راحت‌ کارتان‌ را انجام‌ بدین‌. این‌طوری‌ داخل‌ پاهاتون‌ داخل‌ آب‌ نیست‌ و سردتون‌ نمی‌شه‌.
با اینکه‌ اکراه‌ داشتیم‌، با اصرار او، این‌ کار را انجام‌ دادیم‌ و روی‌ بدن‌ او که‌داخل‌ آب‌ سرد، آبی‌ که‌ ما نتوانستیم‌ ساعتی‌ پاهایمان‌ را داخل‌ آن‌ قرار بدهیم‌،درازکش‌ شده‌ بود، ایستادیم‌ و سریع‌ مآموریت‌ خود را انجام‌ دادیم‌ و قطعات‌ راباز کردیم‌ و همه‌ این‌ موفقیت‌ را مدیون‌ این‌ جوان‌ بسیجی‌ هستیم‌.
تیمسار جلالی‌

 


1389/6/25
X