خلاصهای درباره سوژه:
قبل از اسارت چندبار به جبهه آمدم و یکبار تصمیم گرفتم فرزندم را که تازه متولد شده بود به خط مقدم بیاورم . عمده ی هدفم از این کار روحیه دادن به رزمندگان بود و تصمیم گرفتم نوزاد کوچک را در ساک دستی گذاشته و به خط مقدم بیاورم . مقداری لباس و شیرخشک و دیگر مایحتاج را برداشتم و برای جند روز نوزاد را از مادرش قرض گرفته و به خط مقدم آوردم. بالاخره توانستم از دژبانی ساک را عبور دهم و به خط بیاورمش. وقتی تعدادی از بچه ها متوجه شدند صلوات فرستادند و بی نهایت شادی می کردند فردای آن روز منطقه را عراقی ها زیر آتش توپخانه قرار دادند و چیزی نمانده بود که فرزند به شهادت برسد و حتی در حین عبور از این سنگر به آن سنگر ترکش خیلی کوچکی هم به ساک من اصابت کرده بود. بالاخره فرمانده خط متوجه شد و با یک مرخصی اجباری مجبور به برگرداندن فرزندم به منزل شدم.