دسته
پیوندها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 391907
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
خلاصه‌ای درباره سوژه:
همه، انگشت به دهان مانده بودند. خیلی سریع تمام مدرسه فیضیه را فهمیدند و سوال همه این بود:
- چه کسی این شعار را نوشته است؟
مدیرآخرین نفری بود که از ماجرا با خبر می گردد.بلافاصله دست به کار می شود.با دستور همه دانش آموزان به صف می شوند.عصبانیت درچهره اش کاملاً نقش بسته بود. سعی مدیر این بودکه خود را خونسرد نشان دهد.
ابتدا با صدای بلند از بچه ها پرسید:
- این کار، کارکی بوده؟...مثل یک مرد خودش را معرفی کند...
سکوت همه را فرا گرفته بود. کسی جرأت حرف زدن نداشت.لحظات به کندی می گذشت که بچه ها به طرف کلاس ها راهی شدند.با ورود ما به کلاس، مدیر بلافاصله پشت سرما وارد کلاس شد. از بچه ها خواست که به پای تخته سیاه بیایند و جمله ای را به دلخواه بنویسند.هدفش شناسایی فرد از روی خط نوشته شده بود و بچه ها یک به یک پای تخته رفتند و هریک با ترس و لرز جمله ای را نوشتند .فضای دلهره آور کلاس، لرزه به دست نویسنده می انداخت. همه سر به زیر انداخته بودند و به مدیر نگاه نمی کردند تا اینکه نوبت مهدی رسید با اشاره مدیر به طرف تخته سیاه حرکت کرد. وقتی تکه گچی را در میان دوانگشت قرار داد، لبخندی زد و شروع به نوشتن کرد.درکمال ناباوری مجدداً همان شعار«مرگ برشاه» را دوباره نوشت.با این دست نوشته همه چیز برای مدیرروشن شد.
لبخند زشتی بر صورت مدیر نقش بست. ناگهان با حمله به طرف مهدی، سیلی محکمی به صورتش زد. آن روز با کتک مفصلی که مهدی نوش جان کرد،از مدرسه اخراج شد.اگرچه بعدها با ضمانت والدین، به مدرسه بازگشت، اما آن روز خاطره انگیز از ذهن دانش آموزان کلاس راهنمایی روستا پاک نشد.

X