دسته
پیوندها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 388571
تعداد نوشته ها : 1213
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده وهمرزمان شهیدانگار کوهها بر شانه‏ام نشسته است. حالى مثل حیرت مرا در خود گرفته است یعنى دیگر سعید را نخواهم دید؟ یعنى سعید رفته است؟ یعنى سعید شهید شده است؟ ولى اینجا، این خانه قدیمى پر از رایحه سعید است، اینجا شمیم شهدا موج مى‏زند.اکنون سعید آرام و بى‏صدا در تابوت آرمیده است و شهیدان دیگرى نیز همراه با سعید باز آمده‏اند. تابوت‏ها روى هم چیده شده است. سعید را صدها بار دیده‏ام. صدها خاطره از سعید دارم، از زمان تحصیل، از روزهاى پرآشوب انقلاب، از روزهاى پر خطرى که سعید اعلامیه‏ها و نوارهاى امام را پخش مى‏کرد، از شهر، از سال 57 ... سال
1389/6/19
حسین دشتبان زاده :آن روزهایی که شهید علی اربابی فرمانده پایگاه مقاومت آران و بیدگل کاشان بود، من یک بسیجی بودم. به اقتضای سن و سال یا شرایط روحی و تربیتی، آدم سر سخت و نافرمانی بودم. دلم می خواست اربابی را اذیت کنم. چرا؟ نمی دانم. هر چه فکر می کنم هیچ بدی از او ندیده بودم ولی هر چه او می گفت من عکس آن را عمل می کردم. با همه این شرایط، اربابی هیچ نمی گفت و تحمل می کرد. هر کاری می کردم که به من معترض شود، دعوا کند ولی او با صبر، بردباری و متانت و اخلاق عملی خود مرا متوجه اشتباه کرد و شرمنده او شدم. عباس پرنده: قبل از عملیات بدر مجدداً به جبهه اعزام شدم. با اینکه بنده و اکثر نیروهای اعزامی از خ
1389/6/19
زهرا هلالی ,خواهر شهید:فرزند کوچکی داشتم که به او علاقه زیادی نشان می دادم. یک روز که نسبت به فرزندم به طور مفرط اظهار علاقه نمودم، رسول گفت: در ا ظهار محبت نسبت به بچه ها افراط نکنید، آنها را لوس بار نیاورید. این ها امانت های خدا هستند. آنها را خدایی بار بیاورید و امانت را به صاحب آن بر گردانید! متوجه شدم با وجود اینکه هنوز ازد واج نکرده بود ولی نگرش عمیقی نسبت به تربیت اسلامی داشت. شبها معمولاً رختخواب نمی انداخت. اکثر مواقع روی کتابها خوابش می برد. می گفت: شما سراغ خواب نروید. آنقدر کار و مطالعه کنید تا خسته شوید و خواب به سراغ شما بیاید. پدر شهید: انقلاب در حال اوجگیری بود. او خدمت سربا
1389/6/19
علیرضا یزدانخواه :ساعت 12 ظهر در بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء مشغول گفتن اذان ظهر بودم و بچه های اورژانس و بهداری هم آماده انجام فریضه نماز می شدند . در بیرون اورژانس یک نماز خانه صحرایی بر پا شده بود ، صفوف برای اقامه نماز شکل گرفت . در همیه هنگام مجروحی را به بیمارستان آوردند . من سریع به نزدیک او رفتم ، رزمنده مجروح مرتب ذکر می گفت ، اما صحنه خیلی عجیب آن بود که یک خمپاره 60 میلیمتری به بازوی ا اصابت نموده ولی عمل نکرده بود .و او را به روی تخت خوابانده و سریع یک سرم به او وصل کرده و با کمک بچه ها او را به اتاق عمل بردیم . طبق دستور پزشک به علت خونریزی زیاد چند واحد خون به او تزریق کردیم .
1389/6/19
رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا:او (حسین خرازی) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره‌ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه‌روزی خدا و نبرد بی‌امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.درود بر او و بر همه همسنگرانش که خود نامش حسین بود و لشگرش نیز همنام مولایش امام حسین(ع).حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی عراقی:درود بر او که صادقانه در میدان خونبار جهاد فی سبیل‌الله قدم نهاد و سرافراز و پرافتخار در خیل اولیای خاص الهی راه کمال پیمود و با عزت و افتخار به سوی ملکوت اعلی و سراپرده قرت الی الله عروج نمو
1389/6/19
سیروس اله وردی:شهید میر علی یوسفی که از سادات بزرگوار و اولاد پیامبر بود واقعا از لحاظ اخلاقی و رفتاری لیاقت این شهادت را داشت و به لحاظ رفتار و کردار معنوی خویش یک فرد والا بود. وی که در اردبیل مسئول تعاون سپاه بود با تلاش های شبانه روزی خود در انجام مسئولیت های سنگین و مهمی که بر عهده داشت شب و روز خود را وقف کرده و تمام انرژی خود را صرف این کار کرده بود. اهمیت کار تعاون با توجه به آنکه به وضعیت خانواده رزمندگان حاضر در جبهه می پرداخت و نسبت به وضعیت آنها فعالیت می نمود بسیار حساس و سنگین بود، که شهید یوسفی با صداقت و دلسوزی و تلاش شبانه روزی خود با موفقیت آن را بر عهده گرفته بود و انجام می
1389/6/19
مقام معظم رهبری :«این روحانی شهید که عضو دفتر نمایندگی حضرت امام (ره) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، تلاش و مجاهدتی بزرگ و دشوار را در میدان‌های نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی عاشقانه انجام می‌داد و شهادت، پاداش سعادتمندانه‌ای برای آن زندگی فرشته‌گونه بود.رحمت خدا بر او و بر همه‌ی بندگان صالح خداآیت‌الله حائری شیرازی:«نخستین بار که از زندان رها شده بود، به نظرم پیری جوان و خرد‌سالی سالخورده آمد. همه را شناخته بود تا توانست راه خود را بشناسد و آنچه را که در کلاس ندیده بود، به تجربه یافته بود.علم و عمل، زمینه‌ی خودسازی عمیقی را در او به
1389/6/19
محمدحسین عباسی ولدی:برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهیددر یک سفر بین شهری که می خواستیم از هامبورگ به شهر دیگری برویم، سر ظهر بود که به ایستگاه راه آهن رسیدیم. هنوز قطار به ایستگاه نرسیده بود که دیدم آقای بهشتی، قبل نما ار روی سکو گذاشتند. پس از این که قبله مشخص شد به نماز ایستادند. بعی ها با تعجب به ایشان نگاه می کردند. آخر نمی دانستند این چه کارهایی است که ایشان انجام می دهند؟ به همین دلیل پلیس راه آهن را خبر کردند. پلیس هم آمد و در مقابل ایشان ایستاد. وقتی نمازشان تمام شد، گفت: آقا شما چه کار می کردید؟ بیایید بویم ایستگاه پلیس و توضیح دهید.ایشان با خوش رویی گفتند: من مسلمانم و این
1389/6/19
پدر شهید:او خیلی فعالیت میکرد . درسش که تمام شد در آگاهی دادن مردم فعالیت می کرد . واقعاً انسان بود و در معرفت و اخلاق و آنقدر فعالیت می کرد رفت و بعد برادرش شهید شد و آمد و از جبهه نامه نوشته بود که من نمی توانم جبهه را رها کنم و بیایم برای مراسم برادرم و آمد در سالگردش 15 روز روزه گرفت، روزه داشت رفت جبهه و در راه خدا شهید شد. می گفت من در راه اسلام هستم او متدین بود.برادر شهید :اول انقلاب با ما ارتباط داشت که از تهران اعلامیه را می گرفت و تقسیم می کردند. ما این لیاقت را نداشتیم که با ما باشد.معمولاً ساواک و یا اطلاعات شاه به دنبال او بودند او نوار را آورده بود به خانه ما، سخنان امام را مرحو
1389/6/19
مادر شهید :لباس عید برای بچه ها خیلی مهم و دوست داشتنی است. یک روز محمد از مدرسه وارد خانه شد. لباس نویی را که تازه برایش خریده بودم به همراه برد وقتی از او سوال کردیم، گفت: یکی از همکلاسی هایم لباس عید نداشت، برای او می برم. آن سال با لباس های قبلی خود عید را پشت سر گذاشت. از کودکی عاشق نماز خواندن بود. وضو گرفتن و نماز خواندن را از هنگامی آغاز کرد که معمولاً بچه ها توجهی به آن ندارند. هنگامی که بچه های فامیل به خانه ما می آمدند، از نماز و قران برایشان صحبت می کرد. بیش از همه ما در روضه خوانیها شرکت می کرد. مرتب به مسجد محل می رفت و در دسته های زنجیر زنی شرکت می کرد. با پشتکار عجیبی د رس می خ
1389/6/19
اکبر عطایی:تقریبأ سال 1364 بود. آذر ماه اعزام شدیم به جبهه. خوب طبیعتأ اغلب بسیجیها که اعزام شدند، مراحلی را طی می کنند. آموزش و مراحل رزمی تا آمادگی کامل برای رزم . بالاخره خدا خواست و ما هم بعد از طی مراحل آموزشی و غیره در گردان مورد علاقه خودم که گروهان حضرت ابوالفضل بود؛ آنجا تقسیم بندی شدیم و آنجا افتادیم اتفاقاً سر همین تقسیم بندی و اینها با مسئولین تقسیم دعوامون بود. ما را بردند تدارکات ، بالاخره با هزار زحمت توانستیم دوران رزمی حضرت ابوالفضل را انتخاب کنیم، چون اکثر شهدای اردبیلی در آن گردان بودند وخیلی علاقه داشتم که آنجا خدمت کنیم. به هر حال حدوداً 2 ماه از ماندن در جبهه گذشته بود. ز
1389/6/19
X